علمای ارومیه
این وبلاگ در حد توان به معرفی علمای ارومیه خواهد پرداخت
یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:, :: 16:39 :: نويسنده : حجت آقایارلو
. به نقل از پایگاه خبری تحلیلی جوان موقع برگشتن به خانه مثل اینکه در من تحولی رخ داده بود خود را به خدا نزدیکتر میدیدم
آیت الله آنقدر برای من و ارومیهایها زنده و در دسترس بود که هجرتش را هرگز باور نمیکنم. مردی که نمیدانم از کجا و چگونه خدا سعادت حضورکوتاه مدت در حضورش را نصیبم کرد. یک عالم مردمی به تمام معنا مثل همه علمایی که با مردم زندگی میکنند و با تلخیها و شیرینیهای آنان آشنایند. ماجرا دقیقا به هفت سال پیش برمی گردد؛ زمانیکه یک کشش ناخودآگاه مرا به منزل ساده و صمیمی این مجتهد بلندبالا برد. حاج محمدرضا رضازاده (خدایش سلامت دارد) محافظ آقا، بزرگوارانه درخواستم را اجابت کرد و زمینه دیدارم را با سید فراهم کرد. اطلاعاتی در مورد خودم و خانوادهام پرسید. گفتم فرزند فلانی هستم و… وایشان پرسید: اهل روستای جمال آباد هستی؟ گفتم: بلی گفت: بلی شناختمت. مرا پیش خود خواند و نگاه مهربانانه و پدرانهای در من انداخت و پیشانیم را بوسید. به دو زانوی ادب کنارش نشستم. گفتگویی کوتاه بینمان رد و بدل شد و بعد نوبت رفتن به دفتر کاریش رسید. رانندهاش «پیکان» را آماده کرد. فکر میکردم چنین شخصیتی با اینهمه محبوبیت و اعتبار باید ماشین گرانقیمت تری داشته باشد. در ذهن خودم فکر میکردم اقلا دفتر کاریش باید جای باکلاس و شیکی باشد. به طرف خیابان شهید مدنی و سپس صمدزاده راهی شدیم وقتی جلوی ساختمان نیمه کاره چند طبقهای بود که ایستادیم تازه فهمیدم که دفتر کاری آیت الله هم متناسب با همان ماشینی است که ما را به اینجا آورد! آقای رضازاده پیاده شد و در حیاط را باز کرد و وارد ساختمان شدیم. دفتر کاری آقا اتاقی ۲در ۳ با دیوارهای گچی، دارای یک میز کهنه و یک صندلی مستعمل و مندرس که بر رویش عبایی قهوهای بود و پنج صندلی چوبی برای مهمان، دومیز عسلی چوبی و سماور برقی کوچکی هم بود با شش عدد استکان ویک سینی کوچک. یخچال کوچکی در گوشه اتاق به چشم میخورد مثل اینکه کمد کوچکی باشد. آن روز را در پیش حضرت آقا بودیم صحبتهایمان ادامه یافت. از من آیندهام، تحصیلاتم و برنامههایم پرسید و برایم توصیههایی فرمود. در مرحله ساخت بیمارستان واقعا از جان گذشتگی وصف ناپذیری داشتند که اگر در محضرشان نبودم شاید باورش برایم مشکل بود. در کمک به مردم محتاج همیشه پیش قدم بود شاید بسیاری از همشهریان در ایام ماه رمضان شاهد صفی در جلوی دفتر بودند وبرایشان جای سئوال داشت این صف محتاجانی بودند که حضرت اقا در ایام ماه رمضان برایشان بیش از ۱۵ تن برنج و بیشاز هزار حلب روغن و هزاران قطعه مرغ احسان میکرد واینان تنها گوشهٔ از باقی الصالحات ایشان بود وشاید ذره کوچکی از آن، حضرت آقا هر گز برای خود چیزی نخواست و هرچه داشت را برای مردمش هزینه میکرد هرگز برای خود آرامشی نمیخواست وبرای مردمش آرامش میخواست. اذان ظهر رسید و آماده شدیم که به نماز برویم. محل نماز حضرت آقا را میدانستم؛ مسجد رضاآباد. با پدر چندین بار برای اقامه نمازجماعت آنجا رفته بودم وقتی آقا میخواست وضو بگیرد. آقا همان جا با ظرف و آبی که آقارضا برایش آورد وضویش را گرفت. بعد از وضو سوار ماشین شدیم و عازم مسجد رضا آباد. وقتی وارد مسجد شدیم شاهد حضور بیش ازدهها نفر بودم که منتظر آمدن معظم له بودند. جمعیتی مشتاق برای اقامه نماز جماعت. نماز که تمام شد با گشاده رویی تمام مشغول جواب دادن سئوالهای شرعی نمازگزاران بود. در آخر هم مرا به حاضرین در مسجد معرفی فرمودند. بعد از نماز عازم خانه شدیم وقتی دم در رسیدم فرمودند ناهار را با هم باشیم. به رسم ادب اطاعت امر کردم وارد خانه که شدیم اتاقی نسبتا بزرگی بود به نام اتاق مهمان داری؛ قفسههای پر از کتاب و فرشی تقریبا تازه ویک صندلی کوچک با میز مطالعه ساده در گوشه اتاق. این اتاق مثل قطعهای از بهشت رویاهایم بود. بوی مطبوعی از آن به مشام میرسید، بطوریکه حال آدم را دگرگون میکرد؛ در ودیوار و سقف اتاق حس عجیبی در انسان به وجود میآورد؛ آرامش خاصی وجودم را دربر گرفت وقتی حاج خانم غذا را آوردند خجالت میکشیدم تا بخورم اقا رضا برای خود غذا کشید ولی من چیزی نخوردم تا اینکه حضرت آقا با دستان خود برایم غذا کشیدند وظرف غذا را پرکردند. از لحاظ سیاسی کاملا خبره بودند و همه اخبار و جریانات سیاسی را تحت نظر داشتند روزنامه کیهان و جمهوری اسلامی را هر روز مطالعه میکردند در ایام انتخابات ریاست جمهوری ۸۴ طی تماسی که مردم با ایشان داشتند از اقای احمدینژاد حمایت کردند یادم میاید که چند روز به انتخابات مانده بود که طی تماسی با اقای خاتمی عضو مجلس خبرگان خواهان حمایت قوی از شخص احمدینژاد بودند و وی را شخصی ولائی میدانستند بعد از انتخابات ۸۸ هم زمانی که در جلسهای با حضور گسترده مردم بودیم با جدیت تمام از ولایت مطلقه فقیه حمایت کردند و به حاضرین در جلسه گفتند اگر میخواهید به مملکت شما به دین اسلام ضربهای وارد نشود به طور جد از مقام معظم رهبری حمایت کنید بعد از ناهار و صرف چای رخصت خواستیم؛ هنگام برگشت از خانه معظم ایشان، به زیارت امامزاده محمد و ابراهیم رفتم و خداوند را به خاطر این همه لطفش در حقام سجده کرده وبرای سلامتی و طول عمر حضرت آقا دعا کردم. روستای قره باغ یکی از بهترین روستاهای بخش انزل است که بیشترین شهید را تقدیم اسلام و انقلاب کرده است. چند مسجد زیبا دارد در بزرگترین انها مراسم بزرگداشت برادرزاده شهیدش برگزار شده بود. حاضرین در مراسم که از روستاهای همسایه هم امده بودند فقط و فقط برای دیدار با حضرت اقا امده بودند وچنان مجلسی بود که شاید در عمرم کمتر دیده بودم. اینها فقط گوشهای از فضائل وبرکات حاضر بودن در محضر معظم له بود و خدا را شاکرم که این سعادت را نصیب من کرد تا در محضر نورانی ایشان باشم واین ارتباط همیشه بود تا اینکه حضرت آقا در اثر بیماری به شهرستان قم عزیمت نمودند وشاید چند ماهی را در قم بودند و ارتباط من با ایشان قطع شده بود ولی همچنان با حاج احمد آقا فرزند کوچک ایشان در ارتباط بودم تا اینکه فروردین امسال در جلسه دیدارنوروزی با استاندار عزیزمان خبر وفات ایشان را دریافت کردم با حاج احمد تلفنی صحبت کردم وصحت ماجرا را جویا شدم که در عین ناباوری براین مصیبت عظیم صحه گذاشتند و اعلام نمودند که حضرت آیت الله قره باغی به بسوی حق تعالی راهی شدند انگار که آب سردی بر سرم ریخته باشند تمام وجودم بیحس بود واصلا باورش برایم ممکن نبود انگار که عقربههای ساعت خلاف حرکت میکردند سردرد فراوانی گرفتم ودر حال خودم نبودم. در طول روز غذای نخوردم و افسوس این را خوردم که چرا بیشتر از برکات وجودی حضرت آقا استفاده نکردم. واقعا برای استان و به خصوص مردم ارومیه ضایعهٔ وصف ناپذیری بود حضرت آقا از خود در میان مردم مهر ورزیدن، دوستی و باقیات الصالحات بجا گذاشت و رفت و هستند صدها نفر که شبها چشم به در خانه هستند تا طعامی برسد ولی افسوس که دیگر آقا نیست. همیشه از بزرگواری مقام معظم رهبری میگفتند و وجود ایشان را برکتی از برکات خداوند متعال در حق مردم ایران اسلامی میدانستند تا جایی که سراغ دارم و دیدم در هیچ یک از جلسات سیاسی در ارومیه حاضر نمیشدند وحاضر نبودند تا کسی را برای احراز پستی سفارش نمایند. زمانی که آقای فتاح برای وزارت نیرو مطرح شده بود عدهای با وقوف ارتباط نزدیک فتاح با معظم له خواستار حمایت ایشان بودند که با تمام وجود جواب رد بر سینه آن افراد زدند و گفتند هرگز چنین کاری را نخواهند کرد. عید غدیر خم در خانه معظم له حال و هوای دیگری داشت؛ شاید هیچ خانهای در ارومیه آنقدر شاهد حضور مردم و مسئوالین اجرائی استان برای تبریک عید نبود. چه خالصانه میآمدند و با پافشاری هرچه تمام خواهان بوسیدن دست آقا بودند. هنوز هم عیدیهای حضرت آقا را دارم. آقا برای مردم سکه میدادند ولی برای من اسکناس هزار تومانی که هنوز هم لای قرآن مجید هستند. حضرت آقا دارای شخصیتی بسیار ممتاز در بین مسئولین ارشد کشوری بودند. یادم میاید وقتی اجلاس استانی خبرگان در تبریز ودر دانشگاه تبریز برگزار میشد بسیاری از اعضای مجلس خبرگان رهبری بودند. جلسهٔ غیر رسمی که فقط اعضا در ان حضور داشتند ولی من هم با درخواست معظم له در جلسه حضور داشتم. ایت الله جنتی، یزدی، خاتمی، امینی، نمازی، لاریجانی و… همه بودند راستش حضرت آقا در گوشهای نشسته بود وآقایان همه خدمت آقا میرسیدند و احوالپرسی گرمی با ایشان میکردند. انگار که آقا میزبان باشند حضرات میهمان. در گفتگویی که با نماینده خبرگان سیستان وبلوچستان داشتم وجود حضرت آقا را برای مجلس خبرگان بسیار مهم توصیف میکردن و میگفتند که با جان و دل از آقا محافظت نمایید. حضرت آقا دارای بنیه علمی بسیار بالایی بودند که زبان زد خاص و عام بود. از یکی از روحانیون فامیل شنیدم زمانی که مرحوم ایت الله میانجی در ارومیه حضور داشتند اعلام میکردند وقتی از زنجان به سمت شمال غرب ایران میآییم مجتهدی در حد و تراز آیت الله قره باغی نمیتوانیم پیدا کنیم و ایشان فرصت و غنیمتی برای حوزههای علمیه اذربایجان و شمال غرب کشور میباشند. درسهای نهج البلاغه حضرت آقا که از سیمای استانی پخش میشد یکی دیگر از برکات ایشان برای مردم اذربایجان بود. حضرت آقا روزهای سه شنبه بعداز ظهر را در صداوسیما حاضر میشدند و ایراد سخنرانی میکردند. یادم میآید یک مومن از کشور نخجوان به دفتر زنگ زده بودند وبا آقا کار داشتند خدمت آقا عرض کردیم وبا وی به صحبت پرداختند وقتی تمام شد فرمودند از تلویزیون برنامه درسهای از نهج الابلاغه را دیده واز اینکه با ما آشنا شده خوشحال بود و از طرف قوم وخویش خود تشکر میکرد. آیت الله علاقه خاصی به باغبانی و درخت داشت. خاطرم هست درخت تاک، گیلاس و خرمالویی در حیاط منزل بود که هر روز صبح به آنها رسیدگی میکرد و با سمپاش کوچکی که داشت آنها را سمپاشی میکرد و با قیچی کوچک قرمز خود درختها را هرس میکرد. هرگز اجازه نمیداد کسی در این کار برایش کمک کند علاقه وصف نشدنیاش به طبیعت انکار ناپذیر بود. آیت الله از خود یادگارانی بجا گذاشته است که هر یک خود آیهای از وجود ایشان است. دکتر محسن غفاری (دکترای داروسازی، حافظ کل قران کریم، معاون دانشگاه علوم پزشکی قم)، حجت الاسلام طاهر غفاری (که به گفته حوزه علمیه قم به درجه اجتهاد رسیده است) اقا رضا غفاری (که از بازاریان خوشنام ارومیه میباشند) حجت الاسلام دکتر احمد غفاری (که در طی مراحل عالی حوزوی میباشد و مدرک دکتری خود را از دانشگاه تربیت مدرس قم اخذ نموده است) دختر بزرگ ایشان هم مدیر دبیرستانهای شهر مقدس قم میباشد وهمسر ایشان حجت الاسلام دکتر رفعتنژاد عضو هیئت علمی دانشگاه میباشد ودختر دوم ایشان متخصص پزشکی در تبریز میباشند و همسر ایشان دکتر عطایی متخصص مغز و اعصاب میباشد که همگی نشانگر مرتبه بالای علمی خانواده معظم له است. موقع برگشتن به خانه مثل اینکه در من تحولی رخ داده بود خود را به خدا نزدیکتر میدیدم واقعا فضای روحانی امروز برایم غیر قابل باور بود از آن روز در خدمت آقا بودیم وهمیشه با ایشان. حضرت آقا در طول روز به کارهای ساخت بیمارستان سیدالشهداء میپرداخت و به مراجعین پاسخ میگفت. هنوز دوریاش را باور ندارم هنوز فکر میکنم هروقت در خانهاش را بزنم میتوانم سیمای نورانیاش را ببینم. برای عید غدیر امسال برنامهام عوض نشده، بازهم سراغش خواهم رفت و «عید سیدها» را تبریک خواهم گفت و رهنمودهای تازه به همراه عیدی امسال را خواهم خواست. آیت الله دردانهای بود که وجودش دیگر تکرار نخواهد شد. نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب نويسندگان |
||
|